1 روزگیت...تو بیمارستان
عزیز دلم اینجا اولین روزته که اومدی تو این دنیا اولین باره که چشماتو باز کردی این دنیا رو دیدی
شدی فرشته کوچولوی این خونواده یه فرشته ی ناااازه خوشگل همه لحظه شماری میکردن که این روزو ببینن
آخه تو خیلی مامانتو اذیت کردی قرار شد وقتی به دنیا اومدی یه کوچولو دعوات کنم ولی وقتی دیدمت دلم نیومد اینقد محو تماشات بودم که اذیتات یادم رفت
ولی سامیه جونمیه ساعت اول چقد گریه کردیبعدش وقتی رفتی تو بغل مامان جونت اروم شدی
همه اومده بودن بابا و مامان بزرگ دو تا دایی ها زن دایی ها عمو مامان بزرگ(مامان بابایی) منم بودم و هی ازت عکس میگرفتم
ولی عمه جون نبود چون سر کار بودهگناهی تند تند زنگ میزد هی میگف دخمل ما چجوریه چه شکلیه چیکار میکنه دلش آب شده بود تا ببیندت راستی هویارم بود ...اونم نمیدونست چه خبره الکی ذوق ذوق میکرد وقتی تو به دنیا اومدی هویار 10 ماهش بوده
اگه بدونی چقد جیغ کشید تو بیمارستان هی نگات میکرد میخواست بیاد سمتت ناازی فک کنم فهمیده بود دخمل داییشه