15 روزگیت و خونه بابا بزرگ

سامیه جونم تو دیروز ینی ٩/٠٩/٩٠ واسه اولین بار اومدی خونمون ...پیش این بابا بزرگت

مام همگی خوشحال بودیم دلمون خییلی تنگ شده بود واست دایی محمد که هی میگفت چرا سامیه نمیاد اینجا چرا نمیاد

وقتی هم اومدین بابا بزرگ یه گوسپند و جلو پات قربونی کرد

البته این اقایی که تو عکس میبینی غریبست آوردنش واسه کشتن این بیچاره

اینم بع بع ایی قبل از مرگ 

 بع بع ایی در حال کشته شدن

بع بع ایی کشته شده

اینجام بابا بزرگ خون بع بع ایی رو زده به پیشونیت واسه تبرک

اینجام تو بخل مادرجونی  داشت نازت میکرد تو هم هی ذوق میکردی

فدای خنده هات بشم جیگر طلای عمه

اینجام هویار دوس داشت بگیردت ولی ما نمیذاشتیم

اگه بگیردت یه میزنه نی نی مارو

گناهی اونم هنوز نی نیه

ولی پیش تو که گذاشتیمش انگار خیلی بزرگه