جشن 10 روزگی

سلام عمه جونی ببخشید این چن مدت نبودم ..

٤ آذر جشن ده روزگیت خیلی خوش گذشت تو هم قربونت برم همش خواب بودی

واااااای چه به به های خوشمزه ای داشتین حیف که نمیتونستی بخوری

دست زن دایی ماندانا درد نکنه یه دسرای خوشمزه ای درس کرده بود من به جای تو هم خوردم

اونجا نانای هم کردیم ...منم اومدم تورو از مامان گرفتم باهات رقصیدم بعد همه دست سوووتمیزدن که سامیه داره میرقصه

مامان جونتم بهم گف از حالا میخوای دختر منو شیطون کنی؟چیکار کنیم دیگه عمه ایم ...حق داریم

خلاصه همه دوستاتم بودن بذا عکساشونو میذارم واست

هویار پسر عمه جون که ١٠ ماه ازت بزرگتره تاریخ تولدشم

 ١٤/١٠/٨٩

عمه جونی یادت باشه بزرگ شدی بهش تبریک بگوهااااا

میکاییل (پسر دختر عمه ی بابا جون)

که ٤/٠٣/٩٠ به دنیا اومد

امیر(پسر خاله زهره)

٥/٠٥/٩٠به دنیا اومد

نسیم

٢٢/٠٥/٩٠به دنیا اومد

و آخرین نی نی هم خوشمل من سامیه

که جیگرطلای ماست

این عکسم توروز جشنته

نمیدونم از چی تعجب کرده بودی

ولی یه اتفاق بدی هم افتاد واست تو همون روز سرما خوردی...اولین سرماخوردگی تو زندگیته

الانم که خونه ی مایی ١٥ روزته هنوزم سرماخورده ای و مامان سر ساعت بهت دارو میده

انشاالله که زودتر خوب شی

واااااااااای راستی سامیه جونم

تو ٩ روز زندگیت نافت افتاد و راحت شدی...آخه هر دفعه میخواستن عوضت کنن اذیت میشدی و ما همه ناراحت 

ولی حالا خدارو شکر هیچ مشکلی نداری