سامیهسامیه، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

سامیه جون عمه

حموم ارامشش

عمه جونی دیشب منو عمه مریم حمومت کردیم واااااااای  چقد گریه کردی تو هی هرچی نازت میکردیم اروم نمیشدیمی ولی اینقد سفید شده بودی ناااز شده بودی ایمجام بعد حموم  اااارم لالا کردی از زندگی راضی هستی   ببین عمه جون چجوری تو بغل بابا ارووم میخوابی ....باباایی هم که هر وقت میاد تند تند بغلت میکنه دورت میده نازت میکنه تو راااااااضی ...
12 آذر 1390

15 روزگیت و خونه بابا بزرگ

سامیه جونم تو دیروز ینی ٩/٠٩/٩٠ واسه اولین بار اومدی خونمون ...پیش این بابا بزرگت مام همگی خوشحال بودیم دلمون خییلی تنگ شده بود واست دایی محمد که هی میگفت چرا سامیه نمیاد اینجا چرا نمیاد وقتی هم اومدین بابا بزرگ یه گوسپند و جلو پات قربونی کرد البته این اقایی که تو عکس میبینی غریبست آوردنش واسه کشتن این بیچاره   اینم بع بع ایی قبل از مرگ     بع بع ایی در حال کشته شدن بع بع ایی کشته شده   اینجام بابا بزرگ خون بع بع ایی رو زده به پیشونیت واسه تبرک اینجام تو بخل مادرجونی  داشت نازت میکرد تو هم هی ذوق میکردی فدای خنده هات ب...
12 آذر 1390

جشن 10 روزگی

سلام عمه جونی ببخشید این چن مدت نبودم .. ٤ آذر جشن ده روزگیت خیلی خوش گذشت تو هم قربونت برم همش خواب بودی واااااای چه به به های خوشمزه ای داشتین حیف که نمیتونستی بخوری دست زن دایی ماندانا درد نکنه یه دسرای خوشمزه ای درس کرده بود من به جای تو هم خوردم اونجا نانای هم کردیم ...منم اومدم تورو از مامان گرفتم باهات رقصیدم بعد همه دست سوووت میزدن که سامیه داره میرقصه مامان جونتم بهم گف از حالا میخوای دختر منو شیطون کنی؟ چیکار کنیم دیگه عمه ایم ...حق داریم خلاصه همه دوستاتم بودن بذا عکساشونو میذارم واست هویار پسر عمه جون که ١٠ ماه ازت بزرگتره تاریخ تولدشم  ١٤/١٠/٨٩ عمه جونی یادت باشه بزرگ شدی ...
10 آذر 1390

همش لالا میکنم

همش واسم سواله چرا من همش میخوابم نمیدونم چرا تو تمام عکسام خوابم بابا اینا هر کاری میکنن بیدار نمیشم به زور بیدارم میکنن شیر بخورم     اینجام تازه از حموم اومده بودم   همه چی آآآرومه من چقد خوشبختم   واااای چقده خسته شدم من     خب عمه جونی من دیگه باید برم امروز جمعست ٤ اذر جشن ١٠ روزگیته مام داریم میریم خونه مامان بزرگت ازون جام میرم خونه عمه مریم یه هفته نیستم که واست بنویسم بوس بوس ...
4 آذر 1390

فک کنم غذا سوخت

خب من تو خونه با خیال راحت لالا کردم    ولی حس میکنم داره یه بوایی میاد   وای وای بو بیشتر شده ینی بوی چیه    وای وااااااااااااااااااااااای مامان غذا شوووووووووخت دیگه غیر قابل تحمل شده      مامانیییییییی الان میخوای چیکار کنی؟ناهار بابایی رو سوزوندی؟     ...
4 آذر 1390

مراقبتهاي دوره نوزادي

حرارت اتاق ما نوزادا بین 18تا20 درجه بیشتر نباشه ماها رو تو سرما ندارید بیشتر از اندازه لباس تنمون نکنین خفه میشیم لباسامون سبک گشاد و راحت باشه تو رو خدا مارو قنداق نکنین چون یه عمل غیر بهداشتی و ضرر داره واسمون حتی یه مدت کوتاه هم نباید قنداق شیم ما نوزادا که بند ناف داریم اگه هر روزم بریم حموم اکشالی نداله تازه مفیدم هست ولی نینیا از وقتی به دنیا میان بهتل تله که یه روز در میون برن حموم ینی ببلنشون حموم و با شامپو و صابون مخصوص ما نی نیا بشورینمون بعدشم شستن اصلا واسه ناف یا نوزادای ختنه شده ضلل نداله تازه ضد عفونی هم میشه حتما حتما روزی چن بار ناف نوزاد و با الکل یا بتادین شستشو بدین وبا گاز استریل بپوشونین&...
3 آذر 1390

سامیه جونم شرمنده

عمه جونی شرمنده دیشب با مامان و بابا اومدیم پیشت خواستم عکساتو بذارم ولی هر چی میگردم کابل و پیدا نمیکنم سامیه جونم دیشب دیگه دلمونو بردی 49 سانت بیشتر نیستیا ولی جمعیتی محو خودت کرده بودی یه حرکت انجام میدادی دل همه میرفت فدات بشم که اینقده ناناسی ....فدات بشم 5 روزته ولی باباییت لوست کرده ...اصلا گریه نمیکنیا ولی یه ذره صدات در میاد سریع بغلت میکنه واست شعر میخونه تو اروم میشی هی بهش میگم بغلش نکن بیچارتون میکنه این فسقلیااااااااااا ..گوش نمیده  آخه اگه تو بخلی بشی مامانو اذیت میکنی مامان میره سره کار تو هم هی الکی بهونه میاری.... راستی دیشب بابابزرگ (بابا)تو گوشت اذان گفت تو هم دستتو گذاشته بودی رو ر...
30 آبان 1390